ایران اسلامی

سه چیز موجب برتری است:۱-ایمان ۲-ایثار ۳-فداکاری

ایران اسلامی

سه چیز موجب برتری است:۱-ایمان ۲-ایثار ۳-فداکاری

درباره ی علم

سلام!

علم را در لغت به معنی دانش در مقابل نادانی و جهل در نظر گرفته‌اند. از نظر منطق, علم عبارت است از صورت چیزی که در ذهن نقش ببندد, بدون هیچ اسنادی. همچنین علم را به معنی یقین نیز در نظر گرفته‌اند که در مقابل دو حالت روانی شک و ظن قرار می‌گیرد. هنگامی که انسان نسبت به امری از مرحله‌ی شک و ظن خارج شده و به مرحله‌ی قطع و یقین می‌رسد می‌گویند برای او نسبت به آن امر «علم» حاصل شده است.

 

 علم از منظر فلاسفه‌ی اسلامی

از منظر فلسفه‌ی اسلامی علم, دانش و آموزش حقایقی است که وجود آن عین ماهیت آن است و از این جهت غیر قابل تعریف است؛ زیرا تعاریف مرکب از جنس و فصل‌اند و امور بسیط دارای جنس و فصل نیستند و علم مرتبه‌ای از وجود و بلکه عین وجود است و وجود قابل تعریف نیست. از سوی دیگر هر امری را به علم می‌شناسند و علم را نمی‌توان با چیز دیگری شناخت و اشکال  مهم تعاریف بعضی فلاسفه از علم - یعنی جامع و مانع نبودن – همان اشکالی است که بر تعاریف متخصصان معاصر غرب از آموزش وارد است.

به هر حال علم در نزد فلاسفه‌ی اسلامی دارای تعاریف ناقصی است و آنچه از علم می‌توان به دست آورد همان هدف‌های علوم است. اگرچه فلاسفه‌ی اسلامی به نحوی محسوس در تعریف علم اختلاف دارند اما نسبت به کیفیت تعلیم به دو دسته تقسیم می‌شوند:

1.       مکتب اشراق؛

2.       مکتب مشاء؛

 

1. علم از منظر مکتب اشراق

فلاسفه‌ی مکتب اشراق معتقدند در تماس معلومات در ذهن انسان و در وجدان ناآگاه وی متمرکز است زیرا خداوند معرفت و علم به اشیا را در نهاد انسان به ودیعه گذارد, اما انسان آن را فراموش می‌کند و این معلومات فراموش شده در مواقع مناسب به ذهن باز می‌گردد و انسان متذکر آنها می‌شود. بنابر این تعلیم در نزد فیلسوفان اشراقی عبارت است از به خاطر آوردن و تذکر امور فراموش شده. این اندیشه البته اندیشه‌ای افلاطونی و سقراطی است و حکمای اشراقی به دلیل صبغه‌ی نو افلاطونی تفکراتشان به این عقیده‌ی سقراط و افلاطون اقتدار می‌کردند.

 

2.علم از منظر مکتب مشاء

فلاسفه‌ی مکتب مشاء که تحت تاثیر تعلیمات فلسفی از سو بوده‌اند معتقدند که ذهن انسان خالی است و بشر جاهل به دنیا می‌آید و در همین جهان مادی علم کسب می‌کند. از سوی دیگر, اقسام ادراک, شهود, وجدان, عرفان, احساس و تعقل از نظر مشائیون مشمول علم می‌شود.

 

    علم از منظر فلسفه‌ی جدید غرب

علم از دیدگاه فلاسفه‌ی غرب به دو معنا به کار می‌رود:

1.      معنای اول علم معادل Knowledge و به معنی مطلق دانش و معرفت است که بدین معنی شامل اخلاق, دین, عرفان, تاریخ, سیاست, بلاغت و لغت می‌شود و کسی که یک یا چند رشته از آنها را بداند عالم نامیده می‌شود. پیرامون این معنای نخستین علم, عبدالکریم سروش در کتاب علم چیست, فلسفه چیست؟ می‌نویسد:

معنای اصلی و نخستین علم, دانستن در برابر ندانستن است. به همه‌ی دانستنی‌ها صرف نظر از نوع آنها علم می‌گوید و عالم کسی را می‌گویند که جاهل نیست. مطابق این معنا اخلاق, ریاضیات, فقه, دستور زبان, مذهب, زیست‌شناسی و نجوم – همه – علم‌اند و هر کس یا چند رشته از آنها را بداند عالم دانسته می‌شود.

خداوند به این معنا عالم است؛ یعنی نسبت به هیچ امری جاهل نیست و به رای او مسئله‌ی مجهولی وجود ندارد. محتوای قرآن به این معنا علمی است, یعنی که مجموعه‌ای از دانستنی‌هاست و هر کس آنها را بداند عالم به قرآن است. همه‌ی فقها عالم‌اند و هر کس از خدا و صفات و افعال او آگاهی داشته باشد نیز عالم است. دیده می‌شود که در این معنا علم در برابر جهل قرار می‌گیرد. کلمه‌ی Knowledge  در انگلیسی و Connaissance  در فرانسه معادل این علم است: (ص 11-12)

2.        علم در معنای دوم دانش و معرفت خاصی است که یا تنها از طریق عقل حاصل می‌شود – از قبیل ریاضیات -  و یا از طریق تجربه کسب می‌شود – مانند فیزیک, شیمی, زیست‌شناسی و روان‌شناسی. این گونه معرفت از افکار کلی ساخته شده است؛ بدین معنی که ذهن بدان وسیله می‌تواند درباره‌ی شما و زیادی از موجودات و اشیا و نیز اوصاف و روابط آنها بیندیشد.

بنابر این علم بدین معنا تنها به کلیات تعلق می‌گیرد. علم در این معنای دوم ارتباط مستقیم با تحقیق پیدا می‌کند که به آن علم تجربی نیز گفته می‌شود و تمامی گستره‌ی علوم طبیعی و انسانی جدید را تحت سیطره‌ی خود دارد. به تعبیر هانری – ژری اٍرس؛ علم, شبه علم و علم دروغین:

سرآغاز کار علم نظاره‌ی بسیار دقیق طبیعت است. علم, ستارگان را می‌شمارد و حرکات آنها را می‌پژوهد, گیاهان و حیوان‌ها را فهرست‌بندی و از نظر نوع و گونه طبقه‌بندی می‌کند. نخست به استقرا می‌پردازد – یعنی از جزء به کل می‌رود – و سپس می‌کوشد تا با داده‌های گردآوری شده قوانین کلی بیابد که در تمام موارد صادق باشد و به وسیله‌ی آنها امکان قیاس و پیش‌بینی رخدادها فراهم آید. (ص 39)

در تبیین دقیقتر علم تجربی, کارل پوپر در کتاب ارسطوره‌ی چارچوب  هفده نکته را پیرامون علم تجربی از تأملات خود نتیجه می‌گیرد که در تشخیص ویژگی آن راهگشا می‌باشد:

1.       کل معرفت علمی فرضی (Hypothetical) یا حدسی  (Conjectural) است؛

2.       رشد معرفت – به ویژه رشد معرفت علمی – متکی بر فراگیری از خطاهایمان است؛

3.    آنچه می‌توان آن را روش علمی نامید متکی به فراگیری منظم (سیستماتیک) از خطاهاست: نخست, از رهگذر خطر کردن, با جسارت به خرج دادن در ارتکاب خطا – یعنی از طریق ارائه‌ی نظریه‌های جسورانه‌ی جدید – و سپس به وسیله‌ی جست و جوی منظم (سیستماتیک) برای کشف خطاهایی که مرتکب شده‌ایم – یعنی به وسیله‌ی بحث نقادانه و وارسی و بررسی نقادانه‌ی نظریه‌هایمان؛

4.       در میان مهم‌ترین استدلالاتی که در این بحث نقادانه مورد استفاده قرار می‌گیرد, استدلال‌های متکی به آزمون‌های تجربی قرار دارد؛

5.    آزمایش‌های سامان یافته (Experiments) به نحو مستمر با نظریه‌ها, با حدس‌های نظری که آزمایشگر غالباً از آنها آگاه نیست, با فرضیه‌هایی مربوط به منابع محتمل به وجود آورنده‌ی خطا و با امیدها یا حدس‌هایی درباره‌ی آنچه یک آزمایش سامان یافته‌ی مثمرثمر به شمار می‌آید هدایت می‌شود (مقصود من از حدس‌های «نظری» حدس‌هایی است در این خصوص که برخی از انواع آزمون‌های سامان یافته از حیث نظری «تئوریک» مثمرثمر خواهند بود)؛

6.    آنچه عینیت علمی نامیده می‌شود صرفاً متکی است بر رهیافت نقادانه؛ در واقع اگر شما به نظریه‌ی محبوب خود با تعصب نظر کنید برخی از دوستان یا همکاران شما (یا در صورت عدم توانایی آنان, شماری از محققانی در نسل آینده) تمایل خواهند داشت نظریه‌ی شما را مورد نقادی قرار دهند – یعنی نظریه‌ی محبوب شما را در صورتی که بتوانند ابطال نمایند؛

7.    این واقعیت می‌باید شما را بر آن دارد لکه خود به ابطال نظریه‌های خود اقدام ورزید؛ به عبارت دیگر, این امر ممکن است نظمی را بر شما تحمیل کند؛

8.    با وجود این؛ اشتباه است اگر تصور شود دانشمندان «عینی» تر از دیگران هستند. عینیت‌یابی تعصب بودن فرد دانشمند نیست که سبب عینیت علم می‌شود, بلکه آنچه را می‌توان همکاری دوستانه – خصمانه‌ی دانشمندان – یعنی آمادگی آنان برای نقادی متقابل – نامید موجب عینیت علم می‌شود؛

9.    در خصوص ضرورت جزم‌گرا بودن و تعصب داشتن فرد فرد دانشمندان [ در قبال نظریه‌های محبوب خود] می‌توان حتی نوعی توجیه متدولوژیک ارائه داد. از آنجا که روش علم عبارت است از بحث نقادانه, این نکته واجد اهمیت فراوان است که با سرسختی, از نظریه‌هایی که مورد نقادی قرار می‌گیرند دفاع شود. زیرا تنها به این شیوه است که می‌توانیم از قوت واقعی آنها اطلاع یابیم. و تنها در صورتی که نقادی با مقاومت روبه‌رو شود می‌توانیم از قوت کامل استدلال نقادانه آگاه شویم.

10.  نقش بنیادینی که در علم به وسیله‌ی نظریه‌ها یا فرضیه‌ها یا حدس‌ها ایفا می‌شود, اهمیت تمییز میان نظریه‌های آزمون پذیر – یا ابطال پذیر – و نظریه‌های آزمون‌ ناپذیر – یا ابطال ناپذیر – را دو چندان می‌ساز؛

11.  تنها نظریه‌ای که وقوع شماری از رویدادهای قابل تصور را ممکن اعلام می‌کند آزمون‌پذیر است. آزمون موردنظر متکی است بر تلاش برای حاضر ساختن دقیقاً همان رویدادهایی که نظریه‌, وقوع آنها را ناممکن دانسته با استفاده از همه‌ی وسایلی که می‌توانیم فراهم آوریم.

12.  به این اعتبار, می‌توان گفت که هر نظریه‌ی تجربی وقوع برخی از رویدادها را ممنوع اعلام می‌کند. یک نظریه تنها زمانی درباره‌ی واقعیت تجربی سختی می‌گوید که برای محدود کردن آن حدودی را در نظر بگیرد.

13.  به این ترتیب می‌توان هر نظریه‌ی تجربی را در این قالب قرار داد که: «چنین و چنان رویدادی نمی‌تواند وقوع یابد.» به عنوان مثال قانون دوم ترمودینامیک را می‌توان این گونه صورت‌بندی کرد که یک ماشین با حرکت درایم از نوع دوم نمی‌تواند موجود باشد.

14.  هیچ نظریه‌ای نمی‌تواند درباره‌ی عالم تجربی چیزی به ما بگوید مگر آن که علی‌الاصول بتواند با عالم تجربی در بیفتد, و این دقیقاً بدین معناست که نظریه‌ی مورد بحث می‌باید ابطال‌پذیر باشد.

15.  آزمون پذیری, ذو مراتب است: نظریه‌ای که دعاوی بیشتری را مطرح می‌کند و در نتیجه خطر بیشتری را پذیرا می‌شود آزمون پذیرتر از نظریه‌ای است که دعاوی اندکی مطرح می‌کند؛

16.  به همین شیوه می‌توان آزمون‌ها را برحسب شدیدتر و ضعیف‌تر بودن درجه‌بندی کرد. به عنوان مثال, آزمون‌های کیفی عموماً ضعیف‌تر از آزمون‌های کمی هستند. و آزمون‌هایی که در مورد پیش‌بینی‌های دقیق کمی به انجام می‌رسد از آزمون‌های مربوط به پیش‌بینی‌های با دقت کمی پایین‌تر سخت‌ترند.

17.  اقتدارگرایی در علم و حجت مطلق دانستن آن با اندیشه‌ی به کرسی نشاندن, یعنی اثبات یا تحقیق تجربی نظریه‌ها ارتباط داشته است. رهیافت نقادانه با اندیشه‌ی آزمون کردن, یعنی تلاش برای ابطال حدس‌های علمی مرتبط است. (ص 200 –202) همچنین برایان کلی در تعریف علم می‌گوید:

ما اکنون باید علم را مجموعه‌ای از نظریه‌ها بدانیم که دایماً نظریه‌های بهتری جانشین آنها می‌شوند و بهتر, به معنای صحیح‌تر یا به معنای پرمایه‌تر, یعنی تبیین کننده‌ی چیزهای بیشتر. حتی موفق‌ترین و ظریف‌ترین نظریه‌هایی که داریم – مانند نظریه‌های آنیشتاین و پر استعدادترین پیروان او – در طول زمان به مرور جایشان را به نظریه‌هایی خواهند داد که هنوز به تصور در نیامده‌اند و از مغز دانشمندانی خواند تراوید که هنوز نطفه‌ی آنها منعقد نشده است. (ص 400- مردان اندیشه)

 

ƒ   مبادی علم

مبادی علم رکنی اساسی در علوم است و عبارت است از تصورات و تصدیقاتی که در هر علمی از علوم بکار برده می‌شود. در حقیقت مسائل علم نتایج و بناهایی است که بر این مبادی و پایه‌ها استوار است.


 

ƒ   موضوع علم

موضع علم از عوارض ذاتی علم بحث می‌کند. و در هر علم با علم دیگر تفاوت می‌کند. به عنوان نمونه موضوع علم ریاضیات, کمیت (مقدار) است و مقدار چیزی است که قابل افرایش و کاهش باشد؛ مانند یک شکل هندسی یا یک عدد. در مقابل, در علوم ستاره‌شناسی, فیزیک و شیمی موضوع, ماده است. با کلمه‌ی ماده. تمامی اجسام یا موضوعاتی که به حواس در می‌آیند تحت شمول این علوم تعریف می‌شوند. یا در نمونه‌ دیگر موضع علم تاریخ, علم به گذشته انسانی است که با روشی علمی و با توجه به میر و جهت تحولات تاریخ, گذشته‌ی جوامع انسانی و حیات فعلی انسان‌ها را مورد مطالعه و تحقیق قرار می‌دهد.

 

ƒ   مسئله علمی

در تحقیق, اساسی‌ترین بخش علوم که ارتباط وثیق با تولید اندیشه و روش و مهندسی تولید اندیشه برقرار می‌کند مسئله علمی است. استاد مهدی حائری یزدی در کتاب عظیم و گرانقدر خود به نام کاوش‌های عقل نظری در این اشاراتی دارد:

مسائل, سومین رکن از ارکان و اجزای اساسی علوم شمرده می‌شود که در تمام قلمرو علم مطلوب و مورد نظر جویندگان و صاحبان آن علم می‌باشد و به همین مناسبت که مسائل مطلوب طلاب و عشاق علوم است, مطالب نیز نام گرفته است و با تفسیر دیگر, مسائل عبارت از محمولاتی است که به موضوعات خود انتساب یافته است (محمولات منتسبه) و وظیفه‌ی کاوش‌کنندگان علم این است که این ربط و انتساب را برای محمولات به طور قاطع محقق یا منتفی نمایند. و از روی همین تعریف می‌توان به دست آورد که مسائل قضایایی است که در آغاز امر مورد سوال و تردید است و علم هر اندازه هم که از علوم تحقیقی باشد باید آنها را به طریق پرسش و تردید طرح نماید و با نگاه انتقاد مورد آزمایش و بررسی قرار دهد تا اثبات یا نفس آنها را به صورت تحقق آورد و پس از این که این تشریفات انجام پذیرفت علم از حالت پندار و تصور به مرحله‌ی جزم و تصدیق و تحقیق وارد خواهدشد و در مرحله‌ی نهایی – یعنی هنگامی که صورت تحقیق را به خود گرفت – دیگر پرسش و مسئله‌ای وجود ندارد و بنابر این مسئله‌ی مرحله‌ی آغاز علم و تحقیق یا برای مرحله‌ی انجام آن است و این هر دو مرحله در واقعیت و ماهیت علم تا آنجا اهمیت دارد که اگر هر کدام آنها به طور کامل انجام نپذیرد اساساً علم نافرجام تحقق نایافته خواهد بود و دیگر صورت علم را نخواهد داشت زیرا اگر فکر در مرحله‌ی جنینی که خود مسئله است بماند پندار و احتمالی بیش نیست و ارگ هم بدون پیمودن این آغاز دفعتاُ و به طور خلق الساعه حالت تحقیق وق اطعیت یابد آن نیز صورت وحی و الهام را خواهد داشت, مشروط به آن که به یک واقعیت اصلی بپیوندد.

به عبارت دیگر, توان تبدیل هدف تحقیق, معضل ذهنی و یا معضل اجتماعی به صورت علمی – آن گونه که از علم سخن گفتیم – مسئله سازی نام دارد. بنابر این کشف رابطه بین هدف تحقیق و مسئله‌ی علمی پیچیده است و ابتدایی‌ترین کار برای محقق تبدیل اهداف به مسائل عملی می‌باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد